فقط در روزهای انقلاب چنین حالی داشته ام. ۳۰ سال است اینچنین مردم ایران را در جوش و خروش و بحث و فحص ندیده بودم. آنروزها در کشور المان بودم و روزگار کنفدراسیون بود. هر روز چند ساعت در سمینارهای دانشجویی شرکت می کردم و بقیه وقت را پای رادیو....هر روزنامه ای را میخواندم و همزمان تلویزیونم روشن بود. این روزها نیز همه سایتها را در حد امکان می بینم، تلویزیونم روی سی ان ان است و تویتر، فیس بوک و فرند فید هر لحظه با خبری و عکسی و کلیپی مرا به خود می خوانند. این هیجان که نشان از آتشفشان مطالبات فروخورده دارد همه جا مشاهده می شود. کمتر ایرانیی هست چه تحریمی ها و چه طرفداران کاندیداها در خارج از ایران و در داخل، که درگیر این انتخابات نباشند. حرارت این انتخابات حتی فرزندان مرا هم که در غریت بزرگ شده و قادر بخواندن درست و حسابی فارسی نیستند علاقمند کرده است. سایتها و وبلاگها را کلیک می کنم، نشریات و خبرگزاریها را مملو از اخبار می بینم. مدارس و دانشگاهها، کارخانه و مزارع. دانشجو، کارگر، بیکار و حاشیه نشین، کلیمی، ارمنی، بهایی و اهل تسنن، ترک، کرد، عرب و بلوچ، همه یکسان و با یک هیجان در مرکز این انتخابات هستند. همه این سالها قاطبه اپوزیسیون خارج از کشور انتخابات را تحریم کرده و من نیز همراه این تحریم بوده ام؛ ولی باید اقرار کنم که این تحریمهای کلیشه ای و پَسیو هیچ دردی را از مساله دمکراسی در ایران حل نکرد، و نخواهد کرد. رای نمیدهیم چون این رژیم را قبول نداریم و با رای دادنمان نمیخواهیم به آن مشروعیت ببخشیم، همین. من نیز همین را پیش خود و دوستانم تکرار می کردم. اما سی سال برای امتحان یک موضع کافی نیست؟
من قلبن نمیتوانم رای دهم و رای ندان من احساسی است نه سیاسی و پارادوکسی که به آن دچارم باید با تکیه بر یک سیاست اصولی تغییر کند. به سابقه هر چهار نفر نگاه میکنم، و شبهه اینکه هر چهار تن دستشان به خون مردم ایران آغشته است، مرا آزار میدهد و معتقدم که نمیتوان در صدر هرم قدرت سیاسی و نظامی جای داشت و شاهد و ناظر این همه جنایت بود و خود را از آن مبرا دانست. از طرفی نیز منکر تحول انسانها نیستم و اعتقاد نیز دارم که اصل بر برائت است، مگر خلاف آن ثابت شود. تحول آقایان سازگارا، گنجی، امیر ابراهیمی، نبوی، را هم شاهد بوده ام و می بینم. ولی از آنجایی که در این سالهای سیاه، جنایتها را با گوشت و پوستم حس کرده ام، احساس من اجازه رای به این انسانهارا نمیدهد. ولی سیاست درست توجه به مصالح مردم است، این مصالح به من حکم می کند که با احساسم بجنگم و به انتخابات "آری" بگویم.
شاید اگر خود شخصن ناظر و شاهد اعدامهای دسته جمعی سالهای ۶۰ در کردستان نبودم و از پنجره های زندان، بزمین افتادن قامت و اندامهای رسای فرزندان پاک و جانباخته سرزمینم را نمیدیدم، فردا آسانتر به پای صندوق رای میرفتم. شاید اگر شکنجه های انسانهای بی گناهی را که تنها گناهشان کرد بودن بود ندیده بودم، شاید اگر بکسل کردن جسدهای نیمه جان را بر پشت کامیونها ندیده بودم، امروز نه تنها با اتکا به سیاست اصولی بلکه با احساس نیز به کروبی رای میدادم یا به آسانی با امواج سبزی که در سرزمینم جریان دارد همصدا میشدم و شانس دوباره آمدن احمدی نژاد ِ "تیر خلاص زن" و "متهم به ترور قاسملو" را کمتر میکردم.
بعنوان یک انسان با قلبی آکنده از عشق به مردمم، به کسانی که ناجوانمردانه به جوخه های اعدام سپرده شدند، به یارانی که زیر شکنجه جان دادند، به انسانهایی که به جرم دگراندیشی و بهتر خواستن برای مردم، از حق حیات محروم شدند، به میلیونها انسانی که از سرزمینشان آواره هستند، به خاک پاک خاوران و خاکهای دیگری که ناشناخته مانده اند به همه لحظات سپری شده در نهایت تنهایی و بی پناهی صدها هزار زندانی در دخمه های سرد و سهمگین این سی سال ِ سیاه، خود را مدیون میدانم، و برای ادامه راهشان و داد رسیشان تا آخر هستم. به کسانی که بی محابا جانها را گرفتند و به جنایتهایشان هم افتخار کردند، همیشه نه گفته ام. ۳۰ سال قداره بندان این نظام با هر اسمی و با هر نشانی هر صدای مخالف و معترضی را خفه کردند، دستهای این مسولین حکومتی را در سرکوب و شکنجه پاکیزه نمی بینم. چگونه بپذیرم کسانی که خود در قدرت سهیم بودند، و در جوارشان کسانی مثل خلخالی، لاجوردی، پورمحمدی و احمدی نژاد با افتخار خونها ریختند و فتوای قتل عام گرفتند، پاکیزه اند؟
اما میدانم که سیاست را با احساس نمیتوان جمع کرد. میدانم در این برهه حتی اگر پنجره کوچکی برای شهروندان ایرانی هوای تنفسی به ارمغان آورد، غنیمت است، میدانم که در هوای آزاد هلند نمیتوان و نباید برای مردمی که دوران خفقان فزاینده زمامداری احمدی نژاد را تجربه می کنند، نسخه "نه" پیچید. و میدانم که با رای ندادن، احمدی نژاد باقی خواهد ماند، و باز میدانم که همچنانکه فیلتر، سانسور و قلب واقعیت، کار روزمره مسولین و کارگزاران این نظام بوده و هست، از تقلب در آرای مردم نیز ابایی نخواهند داشت،
دیگر تحریم را کارساز نمیدانم، و گمان میکنم که برنامه های کروبی بسیاری از خواسته های حقوق بشری مرا در بر میگیرد و بشدت از قدرت مجدد ۴ سال دیگر محمود احمدی نژاد نگرانم، و میدانم که حضور کم رنگ مردم در صحنه انتخابات دست اطلاعات، سپاه، بسیج، شورای نگهبان و دیگر نهادهای سرکوب را در بصندلی نشاندن مجدد این مترسک رهبری بازتر خواهد گذاشت. توصیه ام بکسانی که میتوانند رای بدهند شرکت در انتخابات است و رای به آلترناتیوی است که بیشترین اصلاحات را برای ایران میخواهد.
انتظارات بالا رفته است و به تبع آن وعده ها نیز، و میپذیرم که صرف قبول این مطالبات از جانب یک کاندیدا نشانه ارزش نهادن به این مطالبات است. گو اینکه با مکانیزم استبدادی موجود در ایران نمی توان این انتظار را داشت که همه این وعده ها را یک کاندیدا در دوره ریاست جمهوری خویش برآورده سازد و ساده لوحی خواهد بود اگر به وزارت حقوق بشر و فدرالیسم شان باور و مردم را هم آماده برای بهره وری از آن کنیم. برآورده شدن یک شبه تمامی خواسته های به حق مردم، انتظاری عبث است و تنها گامی به جلو، تحقق این آرزو را دست یافتنی تر میسازد.
در این یک ماه گذشته هزاران سطر نوشته و مطلب و ویدیو و صدا را از انسانهایی خواندم، دیدم و شنیدم که همه مملو از عشق به مردم و آزادی بود، این حال و هوا مرا بوجد میاورد، این پدیده مرا شاد می کند و احساس مسولیت مردم سرزمینمان در بدست گرفتن سرنوشت خویش را نوید میدهد. این حال و هوا بوی روزهای آغاز انقلاب ضداستبدادی را که امیدهای ما را برای آزادی در خود داشت به همراه دارد. این بوی آزادی، آرزوهای جوانی من را تداعی میکند، بویی که پیروزی فکر و اندیشه را بر زر و زور و تزویر نوید می دهد. بوی آزادی اندیشه و دگراندیشی، آزادی زنان، آزادیهای فردی و اجتماعی، و همانگونه که منشور سی گانه حقوق بشر بمآ آموخته، آزادی مردم در تعیین سرنوشت خویش را بشارت میدهد
آپارتاید معمول در کردستان را در این ۳ دهه نمیتوانم بفراموشی بسپارم. به دوستان کرد خود پیشنهاد می کنم که به احمدی نژاد نباید شانس مجدد داد. برای کردستانیها بیش از همه مردم ایران، پیروز نشدن احمدی نژاد حیاتی است. دوباره آمدن او یعنی امکان حداقل اجرای ۱۳ حکم اعدام که برای فعالین مدنی کرد صادر شده است. نباید به پروژه ریاست مجدد احمدی نژاد و حزب پادگانیش امکان دوباره داد. اما مباد که بعد از شرکت در انتخابات، گذشته ها را به دست فراموشی سپرد. هیچ گروه و فردی حق ندارد و نباید با توسل به هر بهانه ای از آن گذشته ها عبور کند. ما باید همگام با دخالت در این انتخابات، فارغ از جو کنونی، برای تاسیس کمیته حقیقت یاب که جنایات وسیع گذشته این نظام در کردستان را تحقیق و مظلومیت مردم ما را به همگان نشان دهد پافشاری کنیم.
در نهایت نوید میدهم همانگونه که تاریخ بما میاموزد، انسانهای آزاده همیشه در بند نخواهند ماند، پرواز پرنده نزدیک است
من قلبن نمیتوانم رای دهم و رای ندان من احساسی است نه سیاسی و پارادوکسی که به آن دچارم باید با تکیه بر یک سیاست اصولی تغییر کند. به سابقه هر چهار نفر نگاه میکنم، و شبهه اینکه هر چهار تن دستشان به خون مردم ایران آغشته است، مرا آزار میدهد و معتقدم که نمیتوان در صدر هرم قدرت سیاسی و نظامی جای داشت و شاهد و ناظر این همه جنایت بود و خود را از آن مبرا دانست. از طرفی نیز منکر تحول انسانها نیستم و اعتقاد نیز دارم که اصل بر برائت است، مگر خلاف آن ثابت شود. تحول آقایان سازگارا، گنجی، امیر ابراهیمی، نبوی، را هم شاهد بوده ام و می بینم. ولی از آنجایی که در این سالهای سیاه، جنایتها را با گوشت و پوستم حس کرده ام، احساس من اجازه رای به این انسانهارا نمیدهد. ولی سیاست درست توجه به مصالح مردم است، این مصالح به من حکم می کند که با احساسم بجنگم و به انتخابات "آری" بگویم.
شاید اگر خود شخصن ناظر و شاهد اعدامهای دسته جمعی سالهای ۶۰ در کردستان نبودم و از پنجره های زندان، بزمین افتادن قامت و اندامهای رسای فرزندان پاک و جانباخته سرزمینم را نمیدیدم، فردا آسانتر به پای صندوق رای میرفتم. شاید اگر شکنجه های انسانهای بی گناهی را که تنها گناهشان کرد بودن بود ندیده بودم، شاید اگر بکسل کردن جسدهای نیمه جان را بر پشت کامیونها ندیده بودم، امروز نه تنها با اتکا به سیاست اصولی بلکه با احساس نیز به کروبی رای میدادم یا به آسانی با امواج سبزی که در سرزمینم جریان دارد همصدا میشدم و شانس دوباره آمدن احمدی نژاد ِ "تیر خلاص زن" و "متهم به ترور قاسملو" را کمتر میکردم.
بعنوان یک انسان با قلبی آکنده از عشق به مردمم، به کسانی که ناجوانمردانه به جوخه های اعدام سپرده شدند، به یارانی که زیر شکنجه جان دادند، به انسانهایی که به جرم دگراندیشی و بهتر خواستن برای مردم، از حق حیات محروم شدند، به میلیونها انسانی که از سرزمینشان آواره هستند، به خاک پاک خاوران و خاکهای دیگری که ناشناخته مانده اند به همه لحظات سپری شده در نهایت تنهایی و بی پناهی صدها هزار زندانی در دخمه های سرد و سهمگین این سی سال ِ سیاه، خود را مدیون میدانم، و برای ادامه راهشان و داد رسیشان تا آخر هستم. به کسانی که بی محابا جانها را گرفتند و به جنایتهایشان هم افتخار کردند، همیشه نه گفته ام. ۳۰ سال قداره بندان این نظام با هر اسمی و با هر نشانی هر صدای مخالف و معترضی را خفه کردند، دستهای این مسولین حکومتی را در سرکوب و شکنجه پاکیزه نمی بینم. چگونه بپذیرم کسانی که خود در قدرت سهیم بودند، و در جوارشان کسانی مثل خلخالی، لاجوردی، پورمحمدی و احمدی نژاد با افتخار خونها ریختند و فتوای قتل عام گرفتند، پاکیزه اند؟
اما میدانم که سیاست را با احساس نمیتوان جمع کرد. میدانم در این برهه حتی اگر پنجره کوچکی برای شهروندان ایرانی هوای تنفسی به ارمغان آورد، غنیمت است، میدانم که در هوای آزاد هلند نمیتوان و نباید برای مردمی که دوران خفقان فزاینده زمامداری احمدی نژاد را تجربه می کنند، نسخه "نه" پیچید. و میدانم که با رای ندادن، احمدی نژاد باقی خواهد ماند، و باز میدانم که همچنانکه فیلتر، سانسور و قلب واقعیت، کار روزمره مسولین و کارگزاران این نظام بوده و هست، از تقلب در آرای مردم نیز ابایی نخواهند داشت،
دیگر تحریم را کارساز نمیدانم، و گمان میکنم که برنامه های کروبی بسیاری از خواسته های حقوق بشری مرا در بر میگیرد و بشدت از قدرت مجدد ۴ سال دیگر محمود احمدی نژاد نگرانم، و میدانم که حضور کم رنگ مردم در صحنه انتخابات دست اطلاعات، سپاه، بسیج، شورای نگهبان و دیگر نهادهای سرکوب را در بصندلی نشاندن مجدد این مترسک رهبری بازتر خواهد گذاشت. توصیه ام بکسانی که میتوانند رای بدهند شرکت در انتخابات است و رای به آلترناتیوی است که بیشترین اصلاحات را برای ایران میخواهد.
انتظارات بالا رفته است و به تبع آن وعده ها نیز، و میپذیرم که صرف قبول این مطالبات از جانب یک کاندیدا نشانه ارزش نهادن به این مطالبات است. گو اینکه با مکانیزم استبدادی موجود در ایران نمی توان این انتظار را داشت که همه این وعده ها را یک کاندیدا در دوره ریاست جمهوری خویش برآورده سازد و ساده لوحی خواهد بود اگر به وزارت حقوق بشر و فدرالیسم شان باور و مردم را هم آماده برای بهره وری از آن کنیم. برآورده شدن یک شبه تمامی خواسته های به حق مردم، انتظاری عبث است و تنها گامی به جلو، تحقق این آرزو را دست یافتنی تر میسازد.
در این یک ماه گذشته هزاران سطر نوشته و مطلب و ویدیو و صدا را از انسانهایی خواندم، دیدم و شنیدم که همه مملو از عشق به مردم و آزادی بود، این حال و هوا مرا بوجد میاورد، این پدیده مرا شاد می کند و احساس مسولیت مردم سرزمینمان در بدست گرفتن سرنوشت خویش را نوید میدهد. این حال و هوا بوی روزهای آغاز انقلاب ضداستبدادی را که امیدهای ما را برای آزادی در خود داشت به همراه دارد. این بوی آزادی، آرزوهای جوانی من را تداعی میکند، بویی که پیروزی فکر و اندیشه را بر زر و زور و تزویر نوید می دهد. بوی آزادی اندیشه و دگراندیشی، آزادی زنان، آزادیهای فردی و اجتماعی، و همانگونه که منشور سی گانه حقوق بشر بمآ آموخته، آزادی مردم در تعیین سرنوشت خویش را بشارت میدهد
آپارتاید معمول در کردستان را در این ۳ دهه نمیتوانم بفراموشی بسپارم. به دوستان کرد خود پیشنهاد می کنم که به احمدی نژاد نباید شانس مجدد داد. برای کردستانیها بیش از همه مردم ایران، پیروز نشدن احمدی نژاد حیاتی است. دوباره آمدن او یعنی امکان حداقل اجرای ۱۳ حکم اعدام که برای فعالین مدنی کرد صادر شده است. نباید به پروژه ریاست مجدد احمدی نژاد و حزب پادگانیش امکان دوباره داد. اما مباد که بعد از شرکت در انتخابات، گذشته ها را به دست فراموشی سپرد. هیچ گروه و فردی حق ندارد و نباید با توسل به هر بهانه ای از آن گذشته ها عبور کند. ما باید همگام با دخالت در این انتخابات، فارغ از جو کنونی، برای تاسیس کمیته حقیقت یاب که جنایات وسیع گذشته این نظام در کردستان را تحقیق و مظلومیت مردم ما را به همگان نشان دهد پافشاری کنیم.
در نهایت نوید میدهم همانگونه که تاریخ بما میاموزد، انسانهای آزاده همیشه در بند نخواهند ماند، پرواز پرنده نزدیک است